بخشش لازم نیست اعدامش کنید؟!

ساخت وبلاگ
  داستان كوتاه نيش مار موسوي تنها پايش را روي خاك داغ و تَف زده دشت گذاشت. اين كار برايش لذت عجيبي داشت. حس كرد گرما از لابه لاي سلولها و رگهاي پايش بالا آمد.پيچ و تابش را حس می كرد .گرما آن قدر بالا آمد تا به سلولهاي يخ زده  مغزش رسيد. در همين حين ماري از حفره خود  در لابه لاي سنگلاخهاي دشت بيرون آمد. موسوی يكبار ديگر كفِ  پايش را درون خاك جابه جا كرد و به روبرو خیره شد. تا چشم كار مي كرد سيم خاردارهاي پادگان زمينها را از اطراف جدا كرده بود.لحظه اي صداي خِش خِشِ خزيدن مار روي بوته علفهاي خشك قطع شد.حلقه زد و سرش را در ميان امواج نور بالا گرفت و دمش را لرزاند. زبان نيشش پيچ و تاب خورد.سايه اي لرزان جلوي چشمانش قرار گرفت. ناگهان صداي انفجاری دشت را لرزاند.نوك دو عصاي موسوي روي خاکِ داغِ زمين فرو رفت. توانست روي يك پايش بايستاد. در عمقِ آسمانِ ماتم زده؛ تنها خورشيد بود که از بالا محل انفجار را ديد. سایه ای جلوی خورشید بال می زد. کم کم شکل یک پرنده شد.چرخی زد و به سمت دزفول رفت.نفسش پر شد از هوای خاک و انفجار. پر از لرزه های انفجار .پر شد از عطشی شدید... ....مثل یک پرنده روی زمین فرود آمد.به پاهایش نگاه کرد. توانست  به چابکی سمت خانه اش بدود.مثل دنیای خوابهایش می دوید.آنقدر با سرعت که هر وقت می خواست  می توانست اوج می گرفت.اما نه خانه پدريش را پيدا كرد و نه خانه همسايه را. خاك و دود بخشش لازم نیست اعدامش کنید؟!...
ما را در سایت بخشش لازم نیست اعدامش کنید؟! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : majid-film بازدید : 115 تاريخ : دوشنبه 25 دی 1396 ساعت: 3:30